بالاخره تونستم وارد این دنیای تازه تأسیسم بشم، رورها بود تلاش می کردم نمی دونم چه مشکلی بود که موفق نمی شدم . کم کم داشتم به دشمنان اسلام شک می کردم که مشکل برطرف شد.
پریروز رفتم جواهر ده خیلی از مسیرش خوشم اومد ، خود روستا که مثل بقیه جاهای اینچنینی در حال داغون شدن بود زباله هم که از سروبار اونجا و سایر جاهای شمال بالا می رفت. نمی دونم راه حل این آشغال ها چیه؟ من که اگه یه کاره ای می شدم ملت را در ازای انداختن یک پوست شکلات روی زمین بیچاره می کردم، خدا رحم کرده که هنوز من کاره ای نشدم.
در مورد این مسأله من همیشه توی محل کارم با همکارام، مخصوصاً یکی شون همیشه بحث دارم، البته اعتراف می کنم که بعد از مدتی فهمیدم که حرف همو نمی فهمیم و بحث زیاد فایده ای نداره اما اینم می دونم که اینجور آدما مخالفت می کنند، مقاومت می کنند ولی خوب همین که روی این موضوع حساس می شن بازم فایده داره. حالا نه فقط این موضوع، موارد مشابه